قوله: و وهبْنا لداود سلیْمان نعْم الْعبْد إنه أواب اى نعم العبد لانه اواب الى الله، رجاع فى جمیع الاحوال فى النعمة بالشکر و فى المحنة بالصبر. نیکو بندهاى که سلیمان بود، بازگشت وى در همه حال با الله بود، در نعمت شاکر و در محنت صابر بود، بظاهر ملک و مملکت میراند و بباطن فقر و فاقت همىراند و مىپرورد، و یعجبنى فقرى الیک و لم اکن لیعجبنى لولا محبتک الفقر. سلیمان روزى تمنى کرد گفت: بار خدایا جن و انس و طیور و وحوش بفرمان من کردى چه بود گر ابلیس را نیز بفرمان من کنى تا او را در بند کنم؟ گفت: اى سلیمان این تمنى مکن که در آن مصلحت نیست، گفت: بار خدایا گر هم دو روز باشد این مراد من بده، گفت دادم. سلیمان ابلیس را در بند کرد و معاش سلیمان با آن همه ملک و مملکت از دست رنج خویش بود، هر روز زنبیلى ببافتى و بدو قرص بدادى و در مسجد با درویشى بهم بخوردى و گفتى: مسکین جالس مسکینا. آن روز که ابلیس را در بند کرد، زنبیل ببازار فرستاد و کس نخرید که در بازار آن روز هیچ معاملت و تجارت نبود و مردم همه بعبادت مشغول بودند، آن روز سلیمان هیچ طعامى نخورد، دیگر روز هم چنان بر عادت زنبیل بافت و کس نخرید، سلیمان گرسنه شد بالله نالید گفت: بار خدایا گرسنهام و کس زنبیل نمىخرد، فرمان آمد که اى سلیمان نمیدانى که تو چون مهتر بازاریان در بند کنى در معاملت بر خلق فرو بسته شود و مصلحت خلق نباشد، او معمار دنیاست و مشارک خلق در اموال و اولاد، یقول الله تعالى: و شارکْهمْ فی الْأمْوال و الْأوْلاد.
قوله: إذْ عرض علیْه بالْعشی... این آیت بآیت اول متصل است، یعنى: نعم العبد اذ عرض علیه. سلیمان نیک بندهایست که در راه خدا آن همه اسبان فدا کرد و دل از ان زینت و آرایش دنیا برداشت و با عبادت الله پرداخت، لا جرم رب العزة او را به از ان عوض داد، بجاى اسبان باد رخا مرکب او ساخت و بسبب آن اندوه که بوى رسید بر فوت عبادت، فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وى تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن وى را معجزهاى گشت، و چنانک این معجزه از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت، درین امت از بهر امیر المومنین على بن ابى طالب (ع) از روى کرامت پیدا گشت.
در خبر است که مصطفى صلوات الله و سلامه علیه سر بر کنار على نهاد و بخفت، على (ع) نماز دیگر نکرده بود، نخواست که خواب بر رسول قطع کند، مرد عالم بود گفت: نماز طاعت حق و حرمت داشت رسول طاعت حق، هم چنان مىبود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد. مصطفى (ص) از خواب در آمد، على گفت: یا رسول الله وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نکردم، رسول گفت: اى على چرا نماز نکردى؟ گفت: نخواستم که لذت خواب بر تو قطع کنم، جبرئیل آمد که یا محمد حق تعالى مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا على نماز دیگر بوقت بگزارد، بعضى یاران گفتند: قرص آفتاب را چندان باز آورد که شعاع آفتاب دیدیم که بر دیوارهاى مدینه میتافت.
«قال رب اغْفرْ لی و هبْ لی ملْکا لا ینْبغی لأحد منْ بعْدی» لم یطلب الملک الظاهر و انما اراد به ان یملک نفسه فان الملک على الحقیقة من یملک نفسه و من ملک نفسه لم یتبع هواه. سلیمان باین دعا ملک خواست بر نفس خویش گفت: بار خدایا چنانک خلق عالم را زیر دست من کردى این نفس را زیر دست من کن تا در طاعت وى نباشم و بر پى هواى وى نروم، طاعت نفس و طاعت حق ضد یکدیگراند، و الضدان لا یجتمعان. نکو گفت آن جوانمرد:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن
مصطفى علیه الصلاة و السلام پیوسته گفتى: «اللهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک».
یوسف صدیق را علیه السلام آن همه بلا رسید از چاه و زندان و غیر آن و از هیچ بلا بفریاد نیامد چنانک از نفس اماره آمد تا میگفت: «إن النفْس لأمارة بالسوء إلا ما رحم ربی»، و آنچه گفت: «توفنی مسْلما» از بیم نفس اماره میگفت نه از بیم شیطان که شیطان ار چه خصم است از مومن طمع معصیت دارد نه طمع کفر و نفس طمع کفر دارد میکوشد و بر هواها و بدعتها میخواند تا او را بکفر کشد. رب العالمین در قرآن دو چیز یاد کرد و نگفت که چیست: نفس را یاد کرد و نفرمود که چیست، دنیا را یاد کرد و نفرمود که چیست. اما علماى دین دنیا را بسه حرف بیان کردهاند گفتند: ما صدک عن مولاک فهو دنیاک هر چه ترا از خدا باز دارد آن دنیاست، اگر نان یک شبه ندارى و بخود معجب باشى، آن عجب تو دنیاست، و اگر ملک شرق و غرب دارى و بخدا مشغول باشى آن نه دنیاست که آن عقبى است. اما نفس آنست که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک».
نفس خواهنده هواست و دل خواهنده بلا، نفس نظرگاه شیطان است و دل نظرگاه رحمن، نفس مصطبه دیو است و دل خزینه معرفت، این خزینه معرفت در کنار دشمن نهاد اما بحفظ خود بداشت و از دشمن نگاه داشت.
موسى را با بنى اسرائیل در آورد و ایشان را در حفظ خود بداشت تا یک دامن ایشان تر نشد، ابراهیم را در آتش آورد و یک رشته از جامه وى نسوخت، همچنین دل که خزینه معرفت است در کنار نفس نهاد و آن گه بحمایت و رعایت خود بداشت تا دشمن بران دست نیافت. روى ان عامر بن عبد قیس کان من افضل العابدین ففرض على نفسه کل یوم الف رکعة یقوم عند طلوع الشمس فلا یزال قائما الى العصر ثم ینصرف و قد انتفخت ساقاه و قدماه فیقول: یا نفس انما خلقت للعبادة یا امارة بالسوء فو الله لاعملن بک عملا یأخذ الفراش منک نصیبا.
قوله: لا ینْبغی لأحد منْ بعْدی لم یضن به على الانبیاء علیهم السلام و لکن قال «لا ینْبغی لأحد منْ بعْدی» من الملوک لا من الانبیاء، و انما سأل الملک لسیاسة الناس و انصاف الناس بعضهم من بعض لما فیه من القیام بحق الله و لم یسئله لاجل میله الى الدنیا و هو کقول یوسف علیه السلام: «اجْعلْنی على خزائن الْأرْض».
قوله: فسخرْنا له الریح تجْری بأمْره رخاء سلیمان را علیه السلام باد مسخر کردند تا در روزى مسافت دو ماهه باز برید، و این کرامتى عظیم است و شرفى تمام. اما مقام مصطفى (ص) بزرگوارتر و منزلت وى شریفتر که حشمت و جاه او را و شرف و منزلت او را در امت وى از چاکران و پس روان وى کس هست که بیک ساعت بادیهاى بدان درازى باز برد تا بکعبه رسد، و این در کرامات اولیا معروفست و حکایات مشایخ در آن فراوان است.
«و اذْکرْ عبْدنا أیوب...» الآیة قال ابن مسعود: ایوب علیه السلام رأس الصابرین الى یوم القیمة، در هر دورى بار بلا را حمالى برخاست و هیچ حمالى چون ایوب پیغامبر برنخاست. از جبار کائنات وحى آمد که این بلا بستر انبیاست و ذخیره اولیا و اختیار اصفیا، هر یکى بنوعى ممتحن بودند: نوح بدست قوم خویش گرفتار، ابراهیم بآتش نمرود، اسحاق بفتنه ذبح، یعقوب بفراق یوسف، زکریا و یحیى بمحنت قتل، موسى بدست فرعون و قبطیان، و على هذا اولیا و اصفیا یکى را محنت غربت بود و مذلت، یکى را گرسنگى و فاقت، یکى را بیمارى و علت، یکى را قتل و شهادت. مصطفى (ص) گفت: «ان الله عز و جل ادخر البلاء لأولیائه کما ادخر الشهادة لاحبآئه».
ایوب چون جام زهر بلا بر دست وى نهادند، گفت: بار خدایا ما جام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم کرد، رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت که: «إنا وجدْناه صابرا نعْم الْعبْد»، ایوب گفت: اکنون که از بارگاه قدم ما را این خلعت کرامت دادند که «نعْم الْعبْد» تا امروز بار بلا بتن کشیدیم، از امروز باز بجان و دل کشیم. در خبر آمده که چون رب العزة آن بلاها از ایوب کشف کرد، روزى بخاطر وى بگذشت که نیک صبر کردم در آن بلا، ندا آمد که: انت صبرت ام نحن صبرناک یا ایوب لولا انا وضعنا تحت کل شعرة من الباء جبلا من الصبر لم تصبر؟ جنید گفت: من شهد البلاء بالبلاء ضج من البلاء و من شهد البلاء من المبلى حن الى البلاء قوله: و اذْکرْ عبادنا إبْراهیم و إسْحاق و یعْقوب أولی الْأیْدی و الْأبْصار اى اولى القوة و البصائر فى مقاساة البلایا و المحن تعزیت و تسلیت مصطفى (ص) است و تسکین دل وى در ان رنجها و محنتها که میکشید از کفار قریش. اسما دختر ابو بکر روایت کند که: مصطفى (ص) روزى در انجمن قریش بگذشت، یکى ازیشان برخاست گفت: تویى که خدایان ما را بد مىگویى و دشنام میدهى؟ رسول خدا گفت: من میگویم که معبود عالمیان و خداوند جهانیان یکیست بىشریک و بىانباز، بىنظیر و بىنیاز و شما در پرستش اصنام بر باطلاید. ایشان همه بیکبار هجوم کردند و در رسول آویختند و او را میزدند، اسما گفت: آن ساعت یکى آمد بدر سراى بو بکر و گفت: ادرک صاحبک صاحب خویش را دریاب که در زخم دشمنان گرفتار است، بو بکر بشتاب رفت و با ایشان گفت: ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربى الله و قد جاءکم البینات من ربکم. ایشان رسول را بگذاشتند و با ابو بکر گردیدند و او را بىمحابا زدند و ابو بکر گیسوان داشت، چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو مىآورد و موى بدست وى باز مىآمد و میگفت: تبارکت و تعالیت یا ذا الجلال و الاکرام. رب العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد که ازیشان دو چیز دوست دارد: چشمى گریان و دلى بریان دوست دارد، که بنده میگرید و او را در آن گریه مىستاید که: «ترى أعْینهمْ تفیض من الدمْع»، و دوست دارد که بنده مینالد و بر درگاه او مىزارد و او را در ان مىستاید که: «وجلتْ قلوبهمْ».
پیر طریقت گفت در مناجات: اى یار مهربان بارم ده تا قصه درد خود بتو پردازم، و بر درگاه تو میزارم و در امید بیمآمیز مىنازم، الهى! فاپذیرم تا با تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم.
«هذا ذکْر...» اینست قصه پیغامبران و سرگذشت ایشان. آن گه بیان کرد ثواب و درجات در ان جهان بآن رنجها که کشیدند و بلاها که در دنیا چشیدند گفت: «و إن للْمتقین لحسْن مآب، جنات عدْن...» متقیان را بر عموم گفت تا دانى که نه خود پیغامبران را میگوید بر خصوص بلکه همه مومنانرا میگوید بر عموم.
«جنات عدْن مفتحة لهم الْأبْواب» اى اذا جاءوها لا یلحقهم ذل الحجاب و لا کلفة الاستیذان تستقبلهم الملائکة بالتبجیل و الترحیب و الاکرام یقولون: سلام علیْکمْ بما صبرْتمْ فنعْم عقْبى الدار.
روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول الله (ص): «ان الله تعالى بنى جنة عدن بیده و بناها بلبنة من ذهب و لبنة من فضة و جعل ملاطها المسک و و ترابها الزعفران و حصباءها الیاقوت، ثم قال لها: تکلمى، فقالت: «قدْ أفْلح الْموْمنون» قالت الملائکة: طوبى لک منزل الملوک.